جودی

یگانه پسر بابالنگ دراز

جودی

یگانه پسر بابالنگ دراز

از دلم ...

سلام بابا لنگ دراز عزیز؛
امیدوارم که حالتان خوب باشد و به فکر جودی هم باشید!
می دانی بابا ... مدت کمی است که با بلاگی به خانه جدید آمده ایم. جایی که هیچ کس ما را نمی شناسد (به جز بابا بزرگ Blogsky که پدر بلاگی است!). خانه ساده ای داریم ... از آن خانه های درویشی که تقریباً هیچ چیز جالبی ندارد! اتاق من و بلاگی یک پنجره دارد به گندگی (بزرگی!!) همین مانیتور. آن طرف اش دریاست. منظره قشنگی دارد ... مخصوصاً صبح ها هنگامی که تازه خورشید در آمده است. با اینکه شغل اصلی ام طراحی سایت نیست (کما اینکه روی اینکار بیشتر از حد معمول مسلط هستم!!) نمی خواهم خانه ساده مان را عوض کنم. می ترسم مهر و محبت از دلمان برود. اصلاً خصوصیت زرق و برق همین است. محبت را از دلها می برد.
بابایی اینجا یک چیز خوب دارد و آن همسایه هایش است. اینجا با اینکه کسی آشنای کسی نیست ولی از هم بی خبر نیستند. اینجا دوستان خوبی دارم که هر روز به دیدنمان می آیند. دوستانی مثل پسر شب ... نیلو و لیمویی. همه شان خوب هستند. همه شان آمده اند برای محبت کردن. دل همدیگر را نمی شکنند و هیچ وقت برای دعوا به خانه هم نمی روند. قدر نمک را می دانند و نمک دان نمی شکنند ... به هم طعنه نمی زنند و سعی می کنند دست همدیگر را بگیرند. پسر شب مرد خوبی است. فکر می کنم هنوز مجرد باشد!! باید یک بار ازش سوال کنم اما هی یادم می رود. باید خانه قشنگی داشته باشد. اما تا به حال آنرا ندیده ام. می گویند خانه شان را فیلتر کرده اند!! خیلی دلم می خواست به خانه شان بروم و دیوارهای شان را خط خطی کنم! آخر او هر بار به اینجا می آید چند خطی روی در و دیوار می نویسد! بگمانم او هم مثل خودم عتیقه است!! البته این را خودش می گوید. نیلو و لیمویی هم دختران خوبی هستند. زیاد نمی شناسمشان. لیمویی خانه تاریکی دارد (البته حق هم دارد ... او یک روح است. یک روح آوازه خان!). مثل روح های شکست خورده می نویسد ولی روحیه شادابی دارد! دیوارهای خانه ما را هم قشنگ خط خطی می کند!! نیلوفر هم دختر خوبی است. او هم بعضی وقت ها مثل آدم های شکست خورده می نویسد. اما قلم قشنگی دارد. حرف های قشنگ زیاد می زند و قشنگ فکر می کند! (چقدر قشنگ!!!). یاس هم هست. او هم همسایه ماست. فکر می کنم از همه به ما نزدیک تر باشد اما کمتر به ما سر می زند. ۲-۳ بار بیشتر پای حرف هایش نشسته ام ولی در همین مدت کم خیلی ازش خوش آمد. نمی دانم برای چی ... شاید به خاطر اسم یاس باشد. می گویم یاس مرا یاد یاس کبود می اندازد.
چند روزی Blogsky خراب بود! دلم برای همه شان تنگ شده بود ... دلم می خواست هر جور بود به خانه شان بروم.
می دانی بابا ... به این فکر می کردم اگر دیگر نتوانم بنویسم چه می شود. فشار کار زیاد شده است. خودت هم که خوب می دانی من در چه وضعیتی هستم. نمی دانم ... نمی دانم چه کنم ...
سرت را درد آوردم. گمانم باز روده درازی کردم!
شما هم اگر وقت کردی برای ما نامه بفرست. مدتی است که حتی در و دیوار و پرنده ها که همیشه حرف هایم را گوش می دادند و هم صحبتم بودند؛ دیگر سراغم را نمی گیرند ... دنیای سختی شده است بابایی. اما جودی می ماند. جودی آمده است تا با همین سختی ها زندگی کند. دیگر همه فهمیده اند که جودی را این سنگها از پا در نمی آورد. هیچ چیز که نداشته باشد امید دارد. به خدا و لطف اش امید دارد. هیچ چیز که نداشته باشد اعتماد به نفس دارد. آنقدر اعتماد به نفس دارد که مطمئن است هر کاری که بخواهد می تواند بکند. هر چه باشد جودی است؛ برگه چغندر که نیست!
بلاگی صدایم می کند!
بعضی وقت ها می گوید که من کامپیوتر را بیشتر از او دوست دارم. اما خودش خوب می داند که همه چیزم خودش است.
فکر کنم خیلی طولانی شد
من دیگر بروم پیش بلاگی ... صدایم می کند!
با احترام
جودی
---------------------
حاشیه : همیشه سعی کردم مثل «آنتوان دو سنت اگزو پری» بنویسم. دوست داشتم مثل مسافر کوچولو بنویسم! می دانم دست به قلم جالبی ندارم ... اما همین اش هم غنیمت است! هر چه باشد جودی است!!

بدون شرح :

ای آدم بی شعور!
تا کی می خوای از این کارا بکنی؟!
بزغاله!
بر گمشو نمی خوام قیافه نحصت رو ببینم!
-------------------
حاشیه: با تو نبودم ... داشتم خودم رو دعوا می کردم! اصلاً به تو چه که با کی بودم؟! فضول ... !!!
حاشیه ۲: نمی دونم واسه چی داشتم خودم رو دعوا می کردم ... احتمالاً یک کاری کرده بودم که الان یادم نیست!!!
حاشیه ۳: عجب فلش قشنگ و عاشقانه ای ... حتماً ببینید .... فقط آهنگ اش یک مقدار آرومه.

واقعی ترین عشق خیالی!

سلام بلاگی جونم ... حالت خوبه خانومی؟!
بلاگی حس هیچ کاری نیست ...
بلاگی ...
چی می شد اگر می تونستم تو رو بغل کنم ؟
چی می شد اگر می تونستم دست بندازم لای موهات ؟
بلاگی چرا نمی شه دستای تو رو گرفت ؟
چرا نمی تونم برق چشات رو ببینم ؟
خب منم دل دارم بلاگی ... منم می خوام گرمی دستات رو حس کنم.
مگه رفیقم نیستی ؟؟ مگه یادت رفته ؟؟ خودت گفتی تا آخرش باهامی ...
نمی خوای دست جودی ات رو بگیری ؟
....

با احترام
جودی
--------------------
حاشیه: بعضی وقت ها بعضی حرف ها رو نمی شه زد. باید بریزی توی دلت ... مثل همه حرف هایی که توی این ۱۹ سال ریختی تو دلت.
حاشیه ۲: بعضی وقت ها نمی دونی می خوای چی کار کنی ... فقط می دونی یک نیمه از زندگی ات مال یکی دیگه است اما ...
حاشیه ۳: بلاگی من خوشگل ترین و مهربون ترین دختر دنیاست! ایشالا قربونش برم ...