جودی

یگانه پسر بابالنگ دراز

جودی

یگانه پسر بابالنگ دراز

باز هم نشد ...

خواستم بنویسم. چون نیلوفر گفته بود بنویس تا توی دلت نمونه!
اما نشد ... نمی نویسم ...
نمی نویسم چون حداقل مطمئنم یکی هست که از حرف هام ناراحت بشه ... نه اینکه من حرفهای درد ناکی می زنم  .... نه .... چون می دونم حرف هام یاد آور خاطرهایی می شه که سعی می کنی فراموششون کنی ...
این بار هم نشد به حرفت گوش کنم نیلوفر جان! یک چیزه دیگه بخواه ... !!

با احترام
فردین!!
------------------
حاشیه: به برکت دعاهای شما جلسه امروز به بدترین شکل ممکن برگزار شد!! طوری شده بود که همه داشتن از خنده می ترکیدن!! (از بس سوتی دادم!!)
حاشیه ۲: این یکی هم نشد ... فردا می رم سراغ بعدی ... اما دیگه شما دعا نکنید خواهشاً !!!! (شوخی کردم ... تا می تونید دعا کنید!!)

چی کار کنم ؟؟؟؟؟؟

بعضی از حرف ها رو نمی شه زد. به خاطر خانوادگی بودن. به خاطر اینکه آدم خودش بیشتر خجالت می کشه. بعضی از حرف ها رو نمی شه زد ولی همین جوری هم نمی شه ازشون گذشت.
کسی هست یک راه حل به من بگه ؟؟
خب منم آدمم (شک دارم!). من هم تا یک جایی می تونم حرف هام رو بریزم تو دلم. بعدش چی ... بالاخره که یک روز طاقتم تموم می شه. من دارم به اون روز نزدیک می شم کسی نیست بخواد یک راه حل بزاره جلو پام.
فقط تو رو خدا نگید که تو وبلاگ بنویس یا بیا به من بگو! اگر می تونستم بگم حتماً بهتون می گفتم ...
یک راه حل ...

با احترام
جودی در آخر خط
----------------------
حاشیه: می دونم از دست شما ها هم کاری بر نمی یاد ولی ...
حاشیه ۲: خب عزیزه دلم ... وقتی سعی می کنی همه منظورت رو توی یک جمله به من بفهمونی نتیجه اش این می شه که من یک برداشت دیگه می کنم و توی هی می گی اینقدر همه چیز رو به من ربط نده!! یک ذره بیشتر حرف بزن ... ضرر نمی کنی!
حاشیه ۳: امروز یک جلسه مهم دارم ... برام دعا کنید!

Aftar N+1 Year

هی ... مواظب خاک روی کفشهات باش ... اینجا به اندازه یک دنیا تمیزی احترام داره.
******************
سرم رو می زارم روی میز و پاهام رو میارم بالا. اونقدر که آسمون بچسبه به کف پام. بعد با کله می خورم زمین تا دیگه از این کم عقلی ها نکنم!

--------------
حاشیه: انتظار ندارم کامنت بزارید!!
حاشیه ۲: من اگه نخوام می گم نه ... اما فرار نمی کنم!