بعضی از حرف ها رو نمی شه زد. به خاطر خانوادگی بودن. به خاطر اینکه آدم خودش بیشتر خجالت می کشه. بعضی از حرف ها رو نمی شه زد ولی همین جوری هم نمی شه ازشون گذشت.
کسی هست یک راه حل به من بگه ؟؟
خب منم آدمم (شک دارم!). من هم تا یک جایی می تونم حرف هام رو بریزم تو دلم. بعدش چی ... بالاخره که یک روز طاقتم تموم می شه. من دارم به اون روز نزدیک می شم کسی نیست بخواد یک راه حل بزاره جلو پام.
فقط تو رو خدا نگید که تو وبلاگ بنویس یا بیا به من بگو! اگر می تونستم بگم حتماً بهتون می گفتم ...
یک راه حل ...
با احترام
جودی در آخر خط
----------------------
حاشیه: می دونم از دست شما ها هم کاری بر نمی یاد ولی ...
حاشیه ۲: خب عزیزه دلم ... وقتی سعی می کنی همه منظورت رو توی یک جمله به من بفهمونی نتیجه اش این می شه که من یک برداشت دیگه می کنم و توی هی می گی اینقدر همه چیز رو به من ربط نده!! یک ذره بیشتر حرف بزن ... ضرر نمی کنی!
حاشیه ۳: امروز یک جلسه مهم دارم ... برام دعا کنید!