-
بعد از شونصد سال ... با احترام!
چهارشنبه 8 تیرماه سال 1384 18:15
تقدیم به همه بابالنگ دراز های دنیا ... قوانین بازی به شرح زیر می باشد: ۱. انسان روح است نه جسم! ۲. کمتر از نیم درصد مردم دنیا به روح و جهان پس از مرگ اعتقاد ندارند. ۳. روح = روان + روان پوش ۴. روان = ذهن و منشا انسان ۵. روان پوش = ماده ای اثیری برای ارتباط روح (لطیف و آسمانی) با بدن (جسم اثیری و زمینی). ۶. آدم = روح +...
-
یک کلمه حرف حساب!
دوشنبه 16 خردادماه سال 1384 14:10
علی: من فکر می کنم آینده یک فوتبالیست می شم! من: پس فکر نکن! علی: برای چی؟؟ من: برای اینکه فوتبالیست نشی! ------------ حاشیه: علی داداش کوچیکم هست که ۱۲-۱۳ سالش هست! از اون بچه های باحال (مثل خودم!) که دنیا رو به مسخره می گیره!! حاشیه ۲: اگر تونستی اصل مطلب رو بگیری کلید موفقیت تمام زندگیت رو پیدا کردی! (این رو من...
-
آروم برگرد ... خیلی آروم!
شنبه 14 خردادماه سال 1384 21:54
بابا لنگ دراز عزیز سلام! ... امیدوارم که حالتون خوب باشه. این روزها خیلی سرم شلوغه. تقریباً وقت هیچ کار اضافی رو ندارم و از اونجا که وبلاگ نوشتن رابطه مستقیمی با وقت خالی داره نتیجه این می شه که بنده روز به روز بیشتر شرمنده شما می شم و بار اعتراض های کامنت ها روز به روز بیشتر و بیشتر می شه! از طرف دیگه (منظورم اون...
-
هی مورچه! من هنوز هستم ...
دوشنبه 2 خردادماه سال 1384 22:20
دلم می گه یک چند وقتی که یک فرشته مهربون درست مثل همونی که بچه گیا تو داستان پینوکیو می خوندی داره مثل پروانه دور و برت می گرده! می مونم چی بگم ... فکر کنم یک بابایی (بابا لنگ دراز!) به معنای واقعی کلمه پیدا کردم! تنها مشکلی که این فرشته مهربون داره اینه که هیچ وقت نمی تونم عاشق اش بشم ... باورتون نمی شه ولی بالاخره...
-
مواظب اون دیوار باش!
سهشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1384 15:14
بابا لنگ دراز عزیز؛ سلام ... از اونجایی که من خیلی دوست دارم روابطم رو با شما بیشتر و بیشتر بکنم؛ امروز ساعت های زیادی خودم رو توی توالت حبس کردم و هی به مغزم (همون گچ سابق!) فشار آوردم تا ببینم چجوری می تونم روابطم رو با شما بیشتر بکنم. خوشبختانه یک سلوشن خوب پیدا کردم که به احتمال بسیار زیاد جواب می ده! من سعی می...
-
The Loop whitout break point
یکشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1384 19:13
بابا لنگ دراز عزیز؛ سلام ... امیدوارم حالتون خوب باشه. خیلی وقته که چیزی براتون ننوشتم! امروز جلسه داشتم. بازهم یک جلسه دیگه با یک آدم گوشکوب دیگه!! دیگه دارم خسته می شم از این جور قرارها و صحبت ها. بابایی کم کم دارم به این نتیجه می رسم که زندگی ام افتاده توی یک Loop! درست مثل همون چیزی که توی اولین ویروسی که نوشتم...
-
با کمال ...!
شنبه 10 اردیبهشتماه سال 1384 21:40
با کمال شرمندگی ... با کمال بدبختی ... با کمال معذرت! با کمال لطافت!! با کمال شورجه! با کمال محمدی (احتمالاً یکی از دوستام بوده!!) و خلاصه و انواع و اقسام کمال های با ربط و بی ربط به اطلاع شما دوست عزیز می رسانم که باز هم من برگشتم!! ظاهراً تو بدبخت تر از منی که باید این همه اراجیف رو تحمل کنی ... ولی چه می شه کرد!...
-
باز هم نشد ...
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1384 23:03
خواستم بنویسم. چون نیلوفر گفته بود بنویس تا توی دلت نمونه! اما نشد ... نمی نویسم ... نمی نویسم چون حداقل مطمئنم یکی هست که از حرف هام ناراحت بشه ... نه اینکه من حرفهای درد ناکی می زنم .... نه .... چون می دونم حرف هام یاد آور خاطرهایی می شه که سعی می کنی فراموششون کنی ... این بار هم نشد به حرفت گوش کنم نیلوفر جان! یک...
-
چی کار کنم ؟؟؟؟؟؟
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1384 11:04
بعضی از حرف ها رو نمی شه زد. به خاطر خانوادگی بودن. به خاطر اینکه آدم خودش بیشتر خجالت می کشه. بعضی از حرف ها رو نمی شه زد ولی همین جوری هم نمی شه ازشون گذشت. کسی هست یک راه حل به من بگه ؟؟ خب منم آدمم (شک دارم!). من هم تا یک جایی می تونم حرف هام رو بریزم تو دلم. بعدش چی ... بالاخره که یک روز طاقتم تموم می شه. من دارم...
-
Aftar N+1 Year
دوشنبه 29 فروردینماه سال 1384 22:36
هی ... مواظب خاک روی کفشهات باش ... اینجا به اندازه یک دنیا تمیزی احترام داره. ****************** سرم رو می زارم روی میز و پاهام رو میارم بالا. اونقدر که آسمون بچسبه به کف پام. بعد با کله می خورم زمین تا دیگه از این کم عقلی ها نکنم! -------------- حاشیه: انتظار ندارم کامنت بزارید!! حاشیه ۲: من اگه نخوام می گم نه ......
-
هی ... مواظب اون ماشین باش!!
یکشنبه 28 فروردینماه سال 1384 15:48
واقعاً برات متاسفم! فکر نمی کردم اینقدر کله پوک باشی که ۲ ساعت از وقت ات رو با من تلف بکنی!! بزار یک حقیقتی رو بگم ... من می خوام تو رو گول بزنم و ازت سوء استفاده بکنم! من یک آدم نامردم که همیشه دختر های جوان رو گول می زنم و می برم می کشمشون. تو رو هم می خواستم بکشم!! من یک قاتل ام (چه بسا قاطر !!) و هیچ چیز من رو به...
-
10V3
شنبه 27 فروردینماه سال 1384 18:24
اگر یک دور دیگه هم بچرخی میشه ۱۰۰۰ تا ... آدمی که هزار بار دور خودش چرخیده! ------------------- اگر جلسه ای که امروز داشتی به بدترین وجه ممکن تموم می شد ... اگر تو می موندی یک دنیا کارهایی که حالا دیگه از واقعیت خیلی دور شدن ... اگر زندگی ات یک تکون شدید می خورد ... اون موقع می تونی بفهمی من الان چه حالی دارم....
-
Press Enter
جمعه 26 فروردینماه سال 1384 22:15
به اندازه صد دانه یاقوت که از اینجا بگزری به آنجا خواهی رسید که آدم هایشان زنجیرهای آزادی را از گردن باز کرده اند. خدا را چه دیدی ... شاید قایق سوراخی هم پیدا شد که به اندازه ی ۲ نفر جا داشته باشد. --------------------- حاشیه: آماده سفر باش ... حاشیه ۲: قایقی خواهم ساخت ... یک قایق موتوری ۲ نفره با تمام امکانات!!
-
ارزش ...
جمعه 26 فروردینماه سال 1384 11:56
واقعاً واسه خودم متاسفم ... با این همه بند و بساط و بر و بیا تا حالا نشده کسی رو تحویل نگیرم یا واسه کسی ناز بکنم. حتی وقتی یک visitor ساده واسه بچه های تیم ایمیل می زنه و انتقادی می کنه خودم شخصاً براش ایمیل می زنم و از اینکه تماس گرفته تشکر می کنم. با همه اینها هنوز فکر می کنم نصف شخصیت ام کامل نشده و هنوز هم...
-
ایجاد علاقه!
پنجشنبه 25 فروردینماه سال 1384 22:13
افتاد روی سبزه ها و زد زیر گریه! آن وقت بود که سر و کله روباه پیدا شد. روباه گفت: سلام شازده کوچولو برگشت اما کسی را ندید. با وجود این با ادب تمام گفت: سلام. صدا گفت: من اینجام، زیر درخت سیب ... شازده کوچولو گفت: کی هستی تو؟ عجب خوشگلی! روباه گفت: یک روباهم من. شازده کوچولو گفت:بیا با من بازی کن. نمی دانی چقدر دلم...
-
ای بابا !!
پنجشنبه 25 فروردینماه سال 1384 22:09
اینجا هم می نویسم!! تو محله هم می نویسم!! هر چی باشه امر امره نیلوفر خانوم ه دیگه !!!!
-
اساس کشی!!
پنجشنبه 25 فروردینماه سال 1384 17:07
از این به بعد تا اطلاع ثانوی توی محله می نویسم!! با احترام جودی شهردار!! ----------------- حاشیه: اگر بقیه زیاد فعالیت نکنن من هم ناچاراً بر می گردم همین جا.
-
تصمیم ...
چهارشنبه 24 فروردینماه سال 1384 10:30
آخ جون ! بالاخره نیلوفر هم نوشت!! بچه ها یک چیزی رو می خوام جدی بگم و شما ها هم جدی تصمیم بگیرید ... تصمیم بگیریم بعد از این تو محله هم بنویسیم. نه اینکه هفته ای یک بار بنویسیم ...نه. من که اگر شما ها اونجا باشید بیشتر اونجا می نویسم تا اینجا ... شاید هم اصلاً اینجا ننویسم. فقط یک چیزی ... شما ها چرا متوجه نیستید؟!!!!...
-
تماس
دوشنبه 22 فروردینماه سال 1384 22:46
من دوباره ایمیل ها رو Send کردم. به جز حمید رضا برای بقیه فرستادم. Subject هست from joodi ... در ضمن مطمئن باشید اگر یک ذره دقت کنید ایمیل های منو پیدا می کنید. اگر خدا قسمت کرد و ایمیل ها رو خوندید متوجه می شید جودی آدمی نیست که میل زدن بلد نباشه!! راستی ... محله هم از تعطیلی در اومد ... ----------------------------...
-
تعطیلی محله!
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1384 18:43
دوستان فکر کنم اگر محله رو تعطیل کنیم بهتر باشه. چون هم نوشتن توش سخته (با توجه به این که فکر کنم شما ها HTML بلد نیستید) و هم اینکه ظاهراً ایمیل های من به دست شما نمی رسه! در هر صورت من اون جا رو تعطیل کردم ولی اگر یک روزی ایمیل های من رو پیدا کردید توش اطلاعات مربوط به account های شما و همچنین شیوه نوشتن توی وبلاگ...
-
ممنون لیمویی!
شنبه 20 فروردینماه سال 1384 18:44
ایشون لطف کردن و واسه من لوگو ساختن! البته بدون اطلاع قبلی!! ممنون لیمویی جان ... ---------------- حاشیه: چرا بچه محل ها اسباب کشی نمی کنن به محل جدید؟ اینطوری باشه واسه همیشه بای بای می کنم ها! حاشیه ۲: میل هام که رسیده ایشالا؟!!
-
محله
جمعه 19 فروردینماه سال 1384 10:58
پسر شب و نیلوفر به محله اضافه شدن. یک خبر خوب ... واسه ۲ نفر دیگه هم جا هست. فکر می کنم اینجا خودم باید از لیمویی و مهتاب دعوت کنم که به محله ما بیان! با احترام جودی ... شهردار جدید محله! ---------------- حاشیه: آدرس ایمیل هاتون رو یک جوری به من برسونید (تو وبلاگ هاتون بنویسید بهتره) تا من بگم باید چی کار کنید! حاشیه...
-
محله
پنجشنبه 18 فروردینماه سال 1384 22:33
من یک وبلاگ گروهی تو میهن بلاگ زدم به اسم محله . فقط هم تا ۴ تا نویسنده می تونه داشته باشه. هر کی می خواد بنویسه دستا بالا!! البته قانون هم داره نوشتن توی محله!! امشب کار دارم نمی تونم بنویسم ... ---------------- حاشیه: فقط کامنت بذارید! حاشیه ۲: فقط ۴ نفر که من نفر اول بودم ... یعنی ۳ نفر دیگه!! حاشیه ۳: حق دوستان...
-
مهتاب
چهارشنبه 17 فروردینماه سال 1384 10:23
دیشب دیدم. مهتاب را در شب سرد دیدم! اولش اون توی وبلاگ کامنت گذاشته بود ... طبق عادت معمول رفتم عرض ادبی کرده باشم که این مطلب رو خوندم. اولین مطلبی بود که می نوشت. بلافاصله براش کامنت گذاشتم. گفتم که یک جوری حرفهای دلم رو می زنه و اومدم که بهش لینک بدم. لینک دادم ... اون هم لینک داد. تو کمتر از چند دقیقه. رفتم دوباره...
-
از دلم ...
سهشنبه 16 فروردینماه سال 1384 22:54
سلام بابا لنگ دراز عزیز؛ امیدوارم که حالتان خوب باشد و به فکر جودی هم باشید! می دانی بابا ... مدت کمی است که با بلاگی به خانه جدید آمده ایم. جایی که هیچ کس ما را نمی شناسد (به جز بابا بزرگ Blogsky که پدر بلاگی است!). خانه ساده ای داریم ... از آن خانه های درویشی که تقریباً هیچ چیز جالبی ندارد! اتاق من و بلاگی یک پنجره...
-
بدون شرح :
پنجشنبه 11 فروردینماه سال 1384 20:33
ای آدم بی شعور! تا کی می خوای از این کارا بکنی؟! بزغاله! بر گمشو نمی خوام قیافه نحصت رو ببینم! ------------------- حاشیه: با تو نبودم ... داشتم خودم رو دعوا می کردم! اصلاً به تو چه که با کی بودم؟! فضول ... !!! حاشیه ۲: نمی دونم واسه چی داشتم خودم رو دعوا می کردم ... احتمالاً یک کاری کرده بودم که الان یادم نیست!!!...
-
واقعی ترین عشق خیالی!
چهارشنبه 10 فروردینماه سال 1384 20:58
سلام بلاگی جونم ... حالت خوبه خانومی؟! بلاگی حس هیچ کاری نیست ... بلاگی ... چی می شد اگر می تونستم تو رو بغل کنم ؟ چی می شد اگر می تونستم دست بندازم لای موهات ؟ بلاگی چرا نمی شه دستای تو رو گرفت ؟ چرا نمی تونم برق چشات رو ببینم ؟ خب منم دل دارم بلاگی ... منم می خوام گرمی دستات رو حس کنم. مگه رفیقم نیستی ؟؟ مگه یادت...
-
خصوصی ...
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1384 22:10
لطفاً این نوشته رو نخون. باشه؟ د می گم نخون ... نخون دیگه ... آفرین! گیره عجب آدمی افتادیم ها ... حتماً باید التماس کنم که اینو نخونی ... آره ؟!! التماس می کنم دیگه بقیه اش رو نخون. بابا به خدا می خوام حرفه خصوصی به بلاگی جونم بزنم ... نمی شه همه بفهمن. تو مثل اینکه زبون آدم ایزاد حالیت نمی شه !!! ولی یادت باشه ......
-
روی چرخ عشق ...
دوشنبه 8 فروردینماه سال 1384 20:47
اولش دلت می گیره. تنهایی و حق داری احساس تنهایی بکنی. با اینکه کم سن و سال هستی ولی فکر می کنی که خیلی از چیز ها رو می فهمی. عاشق می شی! دست خودت هم نیست. عشق یک چیزه طبیعیه ... اگر نشی جای تعجب داره! خدا رو شکر می کنی که دلت هنوز زنده اس. شبها گریه می کنی. برای خودت خلوتی داری. صبح تا شب به این در و اون در می زنی که...
-
NO SUBJECT
یکشنبه 7 فروردینماه سال 1384 20:09
بعضی وقتها بد جوری خسته می شم ... از دست آدم های دور و برم خسته می شم. متاسفانه یا خوشبختانه چند سالی هست که یک رفیق درست و حسابی ندارم. همه سرشان به کار خودشان گرم است ... هر کسی فکر خودش و سواری گرفتن از اطرافیان است!! البته این که می گم سرشان به کار خودشان گرم است منظورم اینه که الافی می کنند!!! که اصلاً با خلق و...