جودی

یگانه پسر بابالنگ دراز

جودی

یگانه پسر بابالنگ دراز

The Loop whitout break point

بابا لنگ دراز عزیز؛
سلام ... امیدوارم حالتون خوب باشه. خیلی وقته که چیزی براتون ننوشتم!
امروز جلسه داشتم. بازهم یک جلسه دیگه با یک آدم گوشکوب دیگه!! دیگه دارم خسته می شم از این جور قرارها و صحبت ها.
بابایی کم کم دارم به این نتیجه می رسم که زندگی ام افتاده توی یک Loop! درست مثل همون چیزی که توی اولین ویروسی که نوشتم بود! با این تفاوت که اینجا دیگه چیزی به اسم break Point وجود نداره ... اینجا همه چیز توی یک چرخه ناتمومه ...
جلسه امروز باعث شد یک چیز جدید به کشفیاتم اضافه بشه. امروز فهمیدم چطور یک مسئول احمق می تونه دوتا خیابان کنار هم رو به اسم دو تا برادر بزاره تا من بدبخت پس از یک ساعت راه رفتن به این نتیجه برسم که مقصد من توی خیابان بعدی هستش و باید می رفتم خیابان داداش بزرگه نه داداش کوچیکه!!
امروز خیلی چیزها برام زنده شد! یاد باقالی افتادم! نزدیک سه ماهی بود که اون طرف ها نرفته بودم. یادش بخیر ... بهترین روزها و ساعت های زندگیم رو توی همین کوچه ها با باقالی بودم ...
امروز بالاخره بهش زنگ زدم بابایی ... بعد از ۹ ماه. هنوز هم همون جوری جواب می ده ... اما من نتونستم چیزی بگم. می دونی بابایی ... خیلی دلم براش تنگ شده.
بابایی توی این چند ماهه خیلی تنها شدم. دیگه نمی دونم باید چی کار کنم ...
ولی یک خبر خوب ... امروز بالاخره بغضم شیکست! می تونم امیدوارم باشم یک ذره دلم سبک بشه.
بابایی هر کی ندونه شما می دونی که چقدر دوستش داشتم ... بابایی تو هر روز و هر شب کنارم بودی ... دیدی وقتی رفت چی کشیدم. اما دیگه کاری نمی شه کرد ... حتماً تا الان یکی دیگه جای من رو گرفته.
خدا بهم فرصت داد ولی خودم لیاقت نداشتم ...
...
بابایی حتی دیگه واسه شما هم نمی تونم بنویسم.

ارادتمند؛
جودی
-----------------
حاشیه: دیگه حالم از حرف های خودم بهم می خوره.
حاشیه ۲: بهتون حق می دم اگه تو کامنت ها بهم فحش بدید ... من دیگه جودی سابق نیستم. می خوام ولی دیگه نمی تونم!
حاشیه ۳: حاضرم هر کار مشروعی رو بکنم ولی یک روز دیگه باهاش باشم. فقط یک روز ... خدا جون قول می دم نه حرف بزنم نه از کسی شکایت کنم نه بزنم زیر گریه ... هیچی نمی گم. فقط یک روز ... (حتی یک معجزه هم نمی تونه یک همچین کاری بکنه ... منم و یک دنیا خیال)
نظرات 4 + ارسال نظر
پسر شب یکشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 10:34 ب.ظ http://nightboy.blogsky.com

سلام محمد
خوبی
ایوللل
خوشم اومد سریع آپ کردی
انشالله که زودتر کارت ردیف شه ...
یا حق !

به من بگو مهدی!

نیلوفر دوشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 03:38 ق.ظ http://to0otfarangi.blogsky.com

جمعش کن بینیم بابا‌! من دیگه نمی تونم جودی سابق شم و من دارم می می رم و تو looP ام و حالم بهم می خوره از خودم یعنی چی؟؟؟؟؟؟ دقت کردی چقدر همه مون لوس شدیم؟؟؟؟؟ اول از همه از خود من گرفته تا حمید رضا و لیموی و توی عتیقه! !!!!!بهتره همه مون به خودمون بیایم.......فصله ناله و نفرین رو تموم کنیم و کمی بهم دیگه و دیگران انرژی مثبت بدیم.......بلاگهامون شده سرای محنت و زلت .......کمی قوی تر ...امیدوار تر... با ایمان تر لطفا.....(تو خودت با قالی تشریف داری! اونوقت دلت واسش تنگ می شه؟!!!)

زهرا دوشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 08:39 ق.ظ http://saattanhaie.blogsky.com

سلام
عزیزم آدم اگه حالشم از حرفای خودش بهم بخوره که نباید همه بفهمن...!!! ده هه....
بدشم دلتم بخواد...دیگه این جملرو نگیادشمن شاد میشی

فدات

لیمویی سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 01:19 ب.ظ http://pacific.blogsky.com

سلام جودی...
با همه این بالایی موافقم..بیشتر از همه با نیلو...
یعنی چی؟
ما همیشه تورو جودی میدیدیم و میبینیم....تو باید جودی بمونی...
میدونم...درکت میکنم...خیلی آرزوی قشنگیه..اینکه بخوای یه روز دیگه باهاش باشی...
اون زمینی که هنوز به برگشتنش امیدوار بودم..منم حاضر بودم نصف عمرمو بدم تا فقز یک بار دیگه سرمو رو شونش بذارم....اما حالا میفهمه که همش یه خیال و آرزو بود....
اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد...
تا قیامت دل من گریه میخواد....
به خودت بیا عزیزم....
این آرزو و خیالا همش سرابه...راه به جایی نداره...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد